علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه سن داره

علی نفس مامان و بابا

نی نی پارتی

روز 19 مرداد ساعت 11 ظهر به یک مهمونی خاص دعوت شده بودیم. .. مهمونی مامانها و نینیهای متولد اردیبهشت .... مهمونی به میزبانی سرور جون و فراز خان به پا شده بود که خیلی خیلی به ما خوش گذشت. ... سرور جون کلی غذاهای خوشمزه واسه نینیها و مامانا درست کرده بود...به به وای که چه حالی داد دیدن اون همه نینی و مامانهاشون از نزدیک ..... اون روز بابا مهدی بهمون اجازه نداد که به مهمونی بریم...اما خب ما بدون اجازه بابا مهدی به مهمونی رفتیم..که از همین جا از بابامهدی معذرت میخوام....اما اگه نمی رفتیم دلمون خیلی می سوخت ... یه عالمه مامان و نینی از راه دور و نزدیک اومده بودند .... اولش که رسیدیم چون علی صبح زود یعنی 9 صبح از خواب...
30 مرداد 1391

علی در ماهی که گذشت...

چند روز بعد از شروع ماه مبارک رمضان واسه چکاپ 15 ماهگیت به مرکز بهداشت رفتیم....قدت 83 بود و وزنت 11800 بود که اصلا رشدی نسبت به ماه قبل نداشتی و من کلی ناراحت شدم عکس قبل از رفتن به مرکز بهداشت که نمی خواستی کلاه رو سرت بمونه   بعد از چند روز یعنی 6 مرداد یه قرار نینی سایتی با دوستانت و دوستانم داشتیم که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت...پارکی که اسمشو نمی دونم اما سمت غرب بود....نزدیک خونه سمانه ایناااااااااا   چند روز بعد هم من با کامپیوتر مشغول بودم و دیدم سر و صدات نمیاد...بعد دیدم رفتی صندلی میز توالت رو برگردوندی و خودتو توش یه جوری جا دادی و نشستی.....خیلی صحنه خنده داری بود... خودت هم خنده ات گرفت...
26 مرداد 1391

دومین سفر به دیار کریمان

این مطلب رو باید حدود یک ماه پیش میذاشتم که از سفر آمده بودیم....اما به چند دلیل نزاشتم...یکی اینکه کلی از عکسات پاک شده بود..دوم اینکه سفر خوبی واسه من نبود... سوم اینکه بدون بابا سفر کردیم...اما بعد از یک ماه به این نتیجه رسیدم که اینها دلیل نمیشه که خاطرات از یاد ما بروند..بنابراین تصمیم گرفتم بنویسم تا بماند...... روز 9 تیر ماه مامان پروین و عمو رضا (شوهر خاله سیما) و آریا جونی حدود ساعت 1 بعد از ظهر امدند دنبالم و راهی سفر شدیم....با ماشین سفر کردیم...راه طولانی بود...اما علی من مثل همیشه ساکت و آروم تمام طول راه رو یا خوابید یا با خودش و یا با  آریا جونی بازی کرد و در طول مسیر فقط و فقط شیر خورد...یک دفعه بهش غذا دادم بالا آو...
23 مرداد 1391

تبلیغ ماست توسط علی

حدود یک ماه پیش سر سفره ناهار بودیم که ته دبه ماست بود و من نریختم تو ظرف بیارم سر سفره...خود دبه ماست رو سر سفره آوردم و اما علی ...وروجک خونه ماااااااا..   علی عاشق دبه ماست شده بود و به هیچ عنوان نمیشد ازش گرفت.. اولش با دقت به دبه ماست نگاه کرد بعد دستشو کرد تو دبه ماست بعد تستش کرد و خوشش اومد بعد به ماها تعارف کرد تا ما هم تستش کنیم و در انتها یک عکس تبلیغاتی گرفت به به عجب ماستی ...
9 مرداد 1391

دومین گردهمایی کوچولوهااااااااااا

دیروز یعنی 6 مرداد ماه 91 دومین گردهمایی کوچولوهااا در پارک نزدیک خونه سمانه ایناااااااااا برگزار شد...جای همه دوستانی که نبودند..می خواستند باشند..دوست داشتند بیان... ولی نشد بیان خیلی خیلی خالی بود.... همه نینیها کلی بازی و شیطونی کردند...... برای دیدن عکسهای این وروجک ها به ادامه مطلب تشریف فرما شویدد... طاها تپلی یک آقای خوشگل..سفید..ماه و دوست داشتنی   حدیث خانوم...ظریف..ناناز..خانم ...اما از من می ترسید و جیغ میزد..هههه بردیا خان خوش تیپ اما بیحال و سرماخورده...اما مثل همیشه آقا کیمیا خانم جیگر...مهربون..شکمو....همش چوب شور علی رو میگرفت ایلیا خان یک پسر متین و خوش اخلاق  و خوش خن...
7 مرداد 1391

15 ماهگی فندقم

تک ستاره قلبم 15 ماهگیت مبارک   عزیزم باور نمیشه چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت.. عشق من.. زندگی من.. این 15 ماه زیباترین لحظه های زندگی ما بوده تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی.. و وجود تو زیباترین هدیه خداوندی چقدر حضورت به خانه ساکت ما هیجان و شادی بخشید 15 ماه با تمام سختیها و شیرینی هایش سپری شد... 15 ماهه که مادر شده ام ...ممنون پسرم که اومدی ....آمدنت چقدر شیرینه...تمام تنهاییام با تو پر شد..     گل پسر 15 ماهه من تند تند میره از این ور خونه به اون ور خونه، آشپزخونه، اطاق ها، حموم و ....و به همه جا سرک میکشه که ببینه چی به چیه... با صدای آهنگ نانای میکنه و با...
4 مرداد 1391

علی فشن میشود

وقتی از حمام میای میشه به موهای خیست حالت داد در غیر این صورت چون موهات یکم حالت لخت داره به این راحتی حالت نمی گیره...ما هم از فرصت استفاده کردیم و این هلوی خوشمزه تازه از حمام بیرون اومده رو فشن کردیم...قربونت برم که اینقدر خواستنی هستی کوشولوی من.... عاششششششقتمممممممم یه عالمه ...هر چی بگم بازم کمهههههههههه   قربون نیم رخ نازت بشم ...
2 مرداد 1391

کوچولوی مامان دالی میکند

کوچولوی من...تازگیها میری تو اتاقت و با اسباب بازیهات یکم سرگرم میشی ...اما علاقه عجیبی به این داری که در اتاقت رو ببندی ...گاهی هم در رو باز و بسته میکنی و دالی بازی شروع میشه...فدای شیطنت هات بشم نادونه من فدای اون نگاه گیرات بشم عزیزکممممممم ...
1 مرداد 1391
1